عاشقانه

درددل

صفحه قبل 1 صفحه بعد

شعرزیبای حمیدمصدق

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شعرزیبای حمیدمصدق

 

توبه من خندیدی و نمی دانستی


من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم


باغبان از پی من تند دوید


سیب را دست تو دید


غضب آلود به من كرد نگاه 


سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك 


و تو رفتی و هنوز، 


سالهاست كه در گوش من آرام آرام 


خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم 


و من اندیشه كنان غرق در این پندارم 


كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جواب زیبای فروغ فرخ زاد


من به تو خندیدم 


چون كه می دانستم 


تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی 


پدرم از پی تو تند دوید 


و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه 


پدر پیر من است 


من به تو خندیدم 


تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم 


بغض چشمان تو لیك لرزه انداخت به دستان من و 


سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك 


دل من گفت: برو 


چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ... 


و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام 


حیرت و بغض تو تكرار كنان 


می دهد آزارم 


و من اندیشه كنان غرق در این پندارم

 
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت.


 

 

گفته می شود که حمید مصدق عاشق فروغ فرخزاد بوده است که به هم نرسیده

 

 

بودندو یکی از اشعار آنها در وصف هم به قرار زیر است

 

+نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:34توسط آسو |